نویسنده: آلانا پایپر، پژوهشگر، موسسهی جرمشناسی گریفیت، دانشگاه گریفیت

کلکسیون اِوِرِت/سایت شاتراسکات، CC BY-SA
آیا زنان واقعن بدترین دشمنان همدیگر هستند؟ احتمالن نه. کلکسیون اِوِرِت/سایت شاتراسکات، CC BY-SA

مالکوم ترن بال به‌عنوان نخست‌وزیر در اولین مصاحبه‌اش در «برنامه‌ی امروز» که روز دوشنبه اجرا شد، در پاسخ به سوال‌هایی درباره‌ی افزایش بودجه برای زنانی که به‌دلیل خشونت، خانواده‌ی خود را ترک می‌کنند، اعلام کرد: «مردان واقعی، زنان را کتک نمی‌زنند».

با توجه به آمار اخیر شیوع خشونت علیه زنان در استرالیا، اغراق‌آمیز جلوه‌دادن اهمیت این پیام ممکن نیست.

اما همان‌طور که صحبت‌های نخست‌وزیر دارای اهمیت است، مسوولیت رهبران حمایت‌کننده در سیاست و رسانه‌ هم برای انعکاس این صحبت‌ها حیاتی است. تنها آن‌زمان است که می‌توانیم تغییر طرزفکر جامعه درباره‌ی روابط بین زنان و مردان در استرالیا را آغاز کنیم.

بااین‌وجود، درحال‌حاضر پیام‌های فرهنگی روابط بین خود زنان چه هستند؟

از آخرین نتایج حاصل از رسانه‌ها و فرهنگ عامه می‌توان برداشت کرد که با این‌که زنان همدیگر را کتک نمی‌زنند، همیشه در حال انتقادکردن از همدیگر هستند. این ایده به‌هیچ‌عنوان چیز جدیدی نیست.

دختران بدجنس؟

از سایت کریئیتیستا/شاتراستاک
دختران بدجنس؟ از سایت کریئیتیستا/شاتراستاک، CC BY

در طول دهه‌ی گذشته، یافته‌های جامعه‌شناختی به دنبال اثبات این بودند که زورگویی میان دختران شکلی از خشونت رابطه‌ای – از نوع پرخاش کلامی یا عاطفی – در مقابل خشونت فیزیکی میان پسران است.

این شروع جرقه‌ی بحث درباره‌ی دختران بدجنس در تمامی سنین بوده است، اما  فقط به‌معنای زیرمجموعه‌ای از زنان درگیر با «جرم زنان بر علیه زنان» نیست.

بلکه اتفاقاتی چون ازپشت‌به‌هم‌خنجرزدن یا غیبت‌کردن در میان زنانی در جایگاه‌های اجتماعی بالا و همین‌طور اظهارنظرهای خصومت‌آمیز درباره‌ی زنان مشهور در رسانه‌های اجتماعی به‌منزله‌ی اثبات دشمنی ذاتی میان زنان به‌حساب آمده است.

روزنامه‌نگاران در توییتر با شور و شوق نزاع بین ستاره‌هایی هم‌چون تیلور سویفت و نیکی میناج، بیانسه وریهانا و کلوئی کارداشیان و اَمبر رُز را گزارش می‌کنند.

این فرضیه که زنان در رقابت برای جلب‌توجه مردان به همدیگر می‌تازند، برای سرگرمی در برنامه‌هایی مثل «مجرد» و «زنان خانه‌دار ملبورن» یا به‌‌عنوان یک مساله‌ی کمدی در استندآپ‌کمدی کریس راک استفاده می‌شود.

مجرد استرالیا (۲۰۱۵)، از سایت نتورک تِن.

 با استفاده از مفهوم‌هایی چون «ومینیسم» یا «آدم‌خواری خواهرانه»، خصومت نسبت به زنان دیگر به‌عنوان ویژگی‌ای تاریخی ترسیم شده و به‌عنوان رفتاری زنانه پذیرفته شده است.

اما مفسران اجتماعی کلیشه‌‌ی جنسیتی «دختران بدجنس» را یک پدیده‌ی تازه کشف‌شده‌ می‌دانند و یا بخشی از حالت انسان که به‌تازگی مورد توجه قرار گرفته است.

افسانهای با یک تاریخ طولانیتر

در واقعیت این‌که زنان مخفیانه از یکدیگر نفرت دارند دارای سابقه‌ای طولانی است.

کارل اِچ فرزهایمر، خراب‌کردن کلوب جوراب زنانه‌ی ساق‌بلند آبی (۱۸۱۵). کلکسیون دیجیتال کتابخانه‌ی عمومی نیویورک، CC BY

زنان به‌مدت چندین قرن به این معروف بودند که قادر به داشتن رابطه‌ی دوستی واقعی نیستند. افرادی که در عهد ویکتوریا زندگی می‌کردند روابط عاطفی دوستانه بین زنان را تجلیل می‌کردند، اما آن‌ را به‌صورت یک اشتیاق و علاقه‌ی سطحی توصیف می‌کردند که تنها زنان را برای ازدواج آماده می‌کرد.

بر خلاف مردان که از دوستی‌های طولانی‌مدت لذت می‌برند، روابط دوستانه‌ی بین زنان این‌طور توصیف شده‌اند که کوتاه‌مدت هستند و به‌علت طبیعت ستیزه‌جوی‌ زنان باقی نمی‌مانند.

فیلسوف آلمانی، آرتور شوپنهاور در کتاب «درباره‌ی زنان» (۱۸۵۱) گفته است که احساسات بین مردان، چه با هم آشنا باشند و چه غریبه، یک بی‌تفاوتی محض است درحالی‌که احساسات زنان دشمنی حقیقی است.

 ویلیام رنزویل آلگر، وزیر یکتاپرست و نویسنده‌ی ‌کتاب «دوستی‌های زنان» (۱۸۶۸) هم این‌طور نتیجه‌گیری می‌کند:

«من غالبن با تعداد کمی از مثال‌های ثبت‌شده از روابط عاطفی میان زنان […] و عمومیت این باور که موانع طبیعی قوی‌ای وجود دارند که از دوستی با (زنان) تجربه‌ای نسبتن ضعیف و نادر می‌سازند مواجه بودم.»

 بدتر از آن این‌که دشمنی اساسی‌ای که به‌تصویر کشیده شده این روابط را بالقوه خطرناک می‌کند. شدیدترین ایده این است که دوستی‌های زنانه می‌توانند منجر به تحریک زنان در جهت بزهکاری شوند.

 سزار  لُمبروسو، انسان‌شناس جنایی در قرن نوزده، در کتاب زن جنایتکار، زن فاحشه و زن معمولی (۱۸۹۳) این‌طور می‌گوید:

به‌دلیل انزجار نهفته‌ای که در زنان نسبت به یکدیگر وجود دارد، رویدادهای جزئی به نفرت شدید می‌انجامند و به‌علت آسیب‌پذیری زنانه، این موقعیت‌ها به‌سرعت به اهانت و تعرض منجر می‌شوند. […] زنان طبقه‌های اجتماعی بالا هم همین کار را انجام می‌دهند با این تفاوت که توهین‌های شسته‌رفته‌ی آن‌ها به مراجع قانونی ارجاع داده نمی‌شوند.

استرالیا یک عقیده‌ی سنتی غربی را به ‌ارث برده است که روابط بین زنان را نفرین‌شده می‌داند. جای تعجب نیست که تاریخ‌دان استرالیایی نیک دایرن فرث در مطالعه‌ی اخیرش درباره‌ی این موضوع رابطه‌ی دوستانه را نهادی می‌داند که به‌شکل تغییرناپذیری مردانه است.

یک ضرورت زیستشناختی؟

سزار لُمبروسو، ویکی‌مدیا کامنز، CC BY

از نظر بسیاری از مفسران قدیم و جدید دلیل اصلی این‌که ظاهرن زنان فاقد یک جامعه‌ی خواهرانه هستند حسادت جنسی است.

 این‌طور ادعا می‌شود که این موضوع حتا می‌تواند بیولوژیک و غریزه‌ای به‌جامانده از زمانی باشد که زنان برای بقا به حمایت مردان احتیاج داشتند.

در حقیقت، لُمبروسو یکی از اولین کسانی بود که از این دیدگاه داروینی در مورد روابط زنان پشتیبانی کرد. او ادعا کرد که رقابت بر سر منابع در میان حیوانات و زنان منجر به یک نفرت غریزی نسبت به هم‌جنس خودشان شد.

درحالی‌که چونین بحث‌هایی اثبات‌نشده باقی مانده‌اند، قدرت و نفوذشان را ثابت کرده‌اند.

در قرن نوزدهم چونین ایده‌هایی باعث شد تا زنان، قربانی رنج‌های خود شوند. فاحشگی ملامت شد اما نه به‌دلیل سرمایه‌داری بلکه به‌دلیل انتقام‌جویی کسانی که در این تجارت بودند. کارگران جنسی عهد ویکتوریا مشهور بودند به این‌که تلاش می‌کردند زنان دیگر را به‌سمت سطح خود پایین بکشند.

اگنس ماد رویدن مدافع حق رای برای زنان در کتاب خود «مسیرهای سراشیبی» که در سال ۱۹۱۶ منتشر شد می‌گوید: «بین فاحشه‌ها حالتی مانند حس روباهی بود که دم خود را از دست داده است و می‌خواهد که تمام روباه‌های دیگر هم دمشان را از دست بدهند».

برعکس، زنان محترم متهم به اجراکردن معیارهای اخلاقی‌ای شدند که مانع از احیای دوباره‌ی زنان سقوط‌‌کرده بودند. برای روزنامه‌نگار ملبورنی قرن نوزدهم، جان استنلی جیمز خانه‌به‌دوش تنها زنان (و نه هرگز مردان) بودند که «خواهر خطاکار خود را سنگسار کردند».

این طرز فکر تا جامعه‌ی امروز ادامه پیدا کرده است. بنابر نظر مفسرانی چون سامانتا بریک تنها زنان هستند و نه مردان که زنان جذاب را چون شئ می‌بینند، تحقیر می‌کنند و برایشان کارشکنی می‌کنند؛ به‌خصوص زنانی که در جنسیت خود حل شده‌اند.

زنان متخصص

دعوا بین زنان همسایه ریچارد اِگان لی، دعوا بین زنان همسایه، پلیس نیوز، ملبورن، ۱ اپریل ۱۸۷۶، کتابخانه‌ی ایالت ویکتوریا، کتابخانه‌ی ملی استرالیا، CC BY

 ممکن است زنان در قرن بیستم از اتکا به مردان برای تامین نیازهای مالی رها شده باشند، اما این چیزی از رقابت زنان کم نکرده است و درواقع این مفهوم تنها به یک حوزه‌ی حرفه‌ای‌ تغییر شکل داده است.

بسیاری معتقدند که زنان کارفرما با کارمندان زن خود سخت‌گیرتر هستند و از ترس ازدست‌دادن موقعیت ممتازشان تمایلی به کمک به دیگران برای شکستن محدودیت‌های مختص به زنان در محیط‌های کاری ندارند.

یک مطالعه‌ی روانشناسی در سال ۲۰۱۱ به این نتیجه دست ‌یافت که این اتهام که زنان مانند ملکه‌ی زنبور رفتار می‌کنند (به مدیریت دیگران به‌ویژه زنان دیگر تمایل دارند) ناشی از این است که از دست‌یافتن به بسیاری از استانداردهای شغلی و حرفه‌ای منع می‌شوند. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که رقابت و اقتدارگرایی وقتی از جانب زنان به نمایش گذاشته می‌شوند منفی تلقی می‌شدند اما از جانب مردان نه.

هنوز چونین دیدگاه‌هایی وجود دارند.

در نظام اقتصادی نامشروع قرن نوزدهم، صاحبان فاحشه‌خانه‌ها به‌عنوان حافظان حسود فاحشه‌ها شمرده می‌شدند که نسبت به فاحشه‌های معمولی از موقعیت ممتازتری برخوردار بودند. به آن‌ها گفته می‌شد که با تجربه‌ی حس خوب ناشی از مشاهده‌ی بیچارگی دیگران، زنان دیگر را از حقوقشان منع کنند.

در اقتصاد قانونی هم ادعاهای مشابهی درباره‌ی استثمار زنان وجود داشت. اصلاح‌طلب اجتماعی هلن کمبل در «زندانی‌های فقر» (۱۹۰۰)، که پژوهشی درباره‌ی زنان آمریکایی کارگر در کارخانه‌ها است، اظهار کرده است:

«[زنان سرپرست و ناظر در صنعت]، نه‌تنها به‌اندازه‌ی بدترین مردانی که همتراز با آن‌ها کار می‌کنند انباشته از طمع و دارای نیرنگ و عدم‌ اطمینان در روششان هستند بلکه در موقعیت‌های خاصی از کار هوشمندانه‌تر عمل می‌کنند».

افسانه ادامه دارد

زنان می‌توانند به‌صورت شخصی و حرفه‌ای از هم حمایت کنند و این کار را می‌کنند. تریسی نیِرمی/ AAP

این یک حقیقت است که زنان چه در زندگی حرفه‌ای و چه در زندگی خصوصی خود با یکدیگر خوب رفتار نمی‌کنند، اما این موضوع می‌تواند در مورد مردان هم صدق کند.

ما به‌راحتی می‌توانیم شواهدی را مبنی بر این‌که همه‌ی مردان از یکدیگر تنفر دارند، پیدا کنیم. برای مثال با اشاره به این‌که بیشتر جرم‌های خشونت‌آمیز توسط مردان و بر مردان دیگر انجام می‌شوند.

با‌این‌وجود، قرن‌ها است که گفته می‌شود زنان بدترین دشمنان یکدیگر هستند و این منجر به سوگیری تاییدی شده است. ما برای شناسایی شواهدی که این پیش‌فرض‌ها را تایید می‌کنند برنامه‌ریزی شده‌ایم.

زمانی که داستان‌های رقابت زنان روی صفحه‌های نمایشگرمان دلبری می‌کنند، برای نمونه، رقابت میان مادران در «دستانی که گهواره را تکان می‌دهند» (۱۹۹۲)، گروه چهارنفره‌ی دخترانه در سریال «دروغگویان زیبای کوچک» (۲۰۱۰-تا کنون) و ملکه‌های جرایم رقابت در «زیر پوست شهر:تیغ» (۲۰۱۱) می‌بینیم که این روایت‌ها خیلی جذاب‌تر از واقعیت کسل‌کننده‌ی خشونت مردانه هستند.

دغدغه‌ی جرم زنان علیه زنان، نه‌تنها حواس‌ها را از مشکلات بزرگ‌تری که زنان با آن‌ها روبه‌رو هستند مثل خشونتی که از جانب مردان به آن‌ها روا داشته می‌شود پرت می‌کند بلکه تا حدی به گرایش‌های فکری‌ای که زنان را کم‌ارزش‌تر از مردان می‌دانند اعتبار می‌بخشد و با این کار در انجام چونین جرم‌هایی همکاری می‌شود.

منتقد فرهنگی اِچ.اِل. مِنکِن ، یک‌بار فرد زن‌ستیز را مردی تعریف کرد که از زن‌ها به همان اندازه‌ای بیزار است که خود زن‌ها از هم نفرت دارند. گلیبلی عقیده دارد که همه‌ی زنانی که از هم نفرت دارند، به مردان هم اجازه‌‌ای ضمنی را برای نفرت از زنان می‌دهند.

تحلیل آلانا پایپر از تاریخ که مبحث تنفر زنان از یکدیگر را دربرمی‌گیرد، اخیرن در روزنامه‌ی تاریخ اجتماعی به چاپ رسیده است. جیئیات را در این‌جا مطالعه کنید.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله