چرا در هنگامهی اینهمه فقر و فلاکت و در زمانهی فاجعههای جهانیشدهای که اغلب در سکوت همدستانهی رسانهها همهروزه در حال وقوعاند، ناگهان رسانههای مسلط و شبکههای اجتماعی نام کسی را بر سر زبانها میاندازند که میگوید: «تجاوز باید در ملک شخصی، حق فردی مردان محسوب شود.»؟
یادداشت کوتاه پیش رو بهبهانهی این مساله، به بررسی اجمالی برخی از لایههای زیرین چونین پدیدههایی در کلیت جامعههای سرمایهداری متأخر میپردازد.
اکنون، و بهویژه پس از ظهور پدیدهی داعش، ماجرای شارلی ابدو و ترورهای پاریس، طیفی از توصیفها و برچسبهایی همچون «بیمار روانی»، «بنیادگرای متعصب»، «پرچمدار اسلام مردانه»، «متجاوز داعشی» و از این قبیل بهراه افتاده است که اغلب بهطرز خطرناکی گمراهکننده، کینتوزانه و نژادپرستانهاند. همهی این توصیفها بهجای آنکه اندکی به روشنشدن اصل ماجرا کمک کنند، چونین پدیدههایی را اغلب در هالهای از رمز و راز میپوشانند که چهبسا به کسانی چون «داریوش ولیزاده» جذبه و شهرت بیشتری میدهند.
بهزعم ژاک آلن میلر، روانکاو فرانسوی، نژادپرستی به ارتباط دیگری (Other) با لذت مربوط است. آن چه نژادپرست را در رابطه با دیگری آزار میدهد، شیوهای است که دیگری، چه مرد و چه زن، لذت میبرد.
تجاوز و آزار جنسی در اغلب موارد شکلی از اعمال قدرت است. این اعمال قدرت، لذت و کیف بیشتری را نسبت به خودِ عمل جنسی نصیب فرد متجاوز میکند. در این میان زنان، کودکان، اقلیتهای جنسی و مهاجران در معرض خطر بیشتری قرار میگیرند.
در زمانهی بیشور و شوق و سیاستزدودهی جدید که دلمشغولی وسواسگون به بدن خویش یکی از عناصر ثابت آن است، تعجبی ندارد که ولیزاده نیز که هم «پول» و هم «بدن» ورزیده دارد، مردان را به ورزش و ساختن بدن خود توصیه میکند تا با لذت بیشتری قدرت خود را بر زنان اعمال کنند.
شاید بهواقع مساله این نباشد که آیا ولیزاده بهراستی یک نژادپرست است یا آیا در حقیقت امر به زنستیزی و تجاوز اعتقاد دارد؟ اینها میتوانند سؤالات کاذبی باشند. او یک فریبکار کلبیمسلک است که به مدد رسانهها و شبکههای اجتماعی دارد میلی منحرف را نمایندگی میکند.
ولیزاده نوستالژی دوران مردسالاری برهنه و فئودالی را دارد. حرف او و بسیاری از چهرههای نژادپرست این است: «چه روزگاران خوشی بود آن زمان که نژادپرستی و زنستیزی نظیر دوران خوب گذشته هنوز امری ممکن و مقبول و قانونی بود.» در لیبرال دموکراسیهای «مقدس»ی که بهگونهی سرکوبگرانهای مداراگرند و نژادپرستی جدید دیگر بهجای اینکه بگوید «من از شما برترم»، میگوید: «من فرهنگ خودم را میخواهم، شما هم میتوانید مال خودتان را داشته باشید»، تنها تفاوت ولیزاده با بسیاری از چهرههای افراطی راستگرا این است که در دورانی که احترام به عقاید و اخلاق توخالی لیبرالی اینچونین همهگیر شده است، کمتر کسی اینطور سرراست نوستالژی خود را بیان میکند؛ عنوان وبلاگ او نیز «بازگشت شاهان» است که آمیزهای فاشیستی از نوستالژی و کلبیمسلکی را در خود جمع کرده است.
گفتار راستگرا پس از برکشیدن پدیدههایی مانند تروریسم و چهرههایی چون ولیزاده به سطح رسانهای، میخواهد آنان را بهعنوان چهرههای شر مطلق و خودِ بیماری به ما قالب کند. این خیال و رویای سرمایهداری متاخر و راستهای افراطی است؛ از لوپن تا ترامپ. موضوع اما این است که این پدیدهها علایم بیماریاند؛ بیماریِ خود این ساختار مسلط.
ولیزاده که گویا همکاری نزدیکی با جریانهای اسلامهراس، مهاجرستیز و نژادپرست دارد، با زبان همین ساختار منحط سرمایهسالار سخن میگوید: «حق فردی، ملک شخصی، آزادی تجاوز، ارزشهای خانوادگی، قانون». آیا اینها همگی همان واژگان زبان زرگری سرمایهداری برای پنهانکردن و لاپوشانی ستمهای جنسیتی، قومیتی و طبقاتیِ هرروزه نیستند؟ آیا اینها همان کلمههایی نیستند که از کمپینهای تبلیغاتی سیاستمداران راستگرا از اروپا تا آمریکا به گوش میرسند و دارند با اقبالی بیش از گذشته روبهرو میشوند؟
مدتهاست که در دوران سیاستزدایی تام و تمام و توحش هرروزه تحت سیطرهی سرمایهداری و گفتارهای راستگرا و تقدیس دموکراسی اخته و سبک زندگی، شاهد پسروی از خیابان، سازماندهی و سیاست مردمی به زندگی خصوصی هستیم؛ اتمهای منزوی منفردی که رویدادها را بهواسطهی جهان مجازی دیجیتالی و رسانهای دنبال میکنند؛ یک زندگی سیاستزداییشده. آنچه در غیاب تفکر و سیاست مردمی برجای میماند، آمیزهای از نژادپرستی، فاشیسم، عرفان و رفتارهای مضحک و مبتذل فردی و جمعیِ نمایشی و بازی با انواع و اقسام هویتسازیهای کاذب است.
ولیزاده نیز در نهایت در زمرهی یکی از بسیار کسانی است که برای کسب شهرت، هرچند بدنام، و با دامنزدن به دیگریهراسی و ترسی که سرمایهداری با رسانههایش از تغییرات اساسی جاانداخته و آن را همهگیر کرده است، به ساختار سلطه و نمایش و تثبیت آن یاری میرسانند. در چونین ساختاری، همهی چیزهای کوچک تغییر میکنند تا هیچ چیز واقعن تغییر نکند؛ تا این ساختار تولیدِ تبعیض و ستم که مسبب این فلاکتهاست دستنخورده باقی بماند.
جوک مشهوری وجود دارد دربارهی آدم احمقی که کلیدش را در تاریکی گم کرده بود و در روشنایی به دنبالش میگشت. وقتیکه از او دلیل آن را میپرسند جواب میدهد: «میدونم “اونجا” گماش کردهام، اما “اینجا” راحتتر میشه دنبالش گشت». تمدن غربی بهگونهای کلبیمسلکانه میداند که مساله کجاست و موضوع از چه قرار است، اما ترجیح میدهد جای دیگری دنبالش بگردد.
تمدن غربی بهگونهای کلبیمسلکانه میداند که مساله کجاست و موضوع از چه قرار است، اما ترجیح میدهد جای دیگری دنبالش بگردد.