بیست سال پیش هنگامی‌که «ایلان» تغییر جنس داد، این کار بسیار دشوار بود؛ اما امروزه روند تغییر به جنس نخستین (process of detransitioning)۱ به‌همان‌اندازه دشوار و منزوی‌کننده است.

ایلان آنتونی Elan Anthony

«ایلان آنتونی» (Elan Anthony) بیش از بسیاری دیگر، درباره‌ی مسایل مرتبط با هویت ترنس (trans identity) می‌داند. او ۴۲ سال پیش پسر به دنیا آمد، در سن نوزده‌سالگی از مرد به زن تغییر جنس داد و سه سال پیش، به مرد تغییر جنس داد. داستانش بسیار چالش‌برانگیز است درحالی‌که سرشار از روشنگری هم هست. او پس از گذشت زمانی طولانی و مشاوره‌های زیاد، به این نتیجه رسید که اشتباه کرده است.

او می‌گوید: «درباره‌ی تغییر جنس، حمایت و قدم‌های روشنی وجود دارد، اما در برخورد با تغییر به جنس نخستین این‌گونه نیست؛ بنابراین این احساس به من دست داد که در بسیاری از کارها باید راه خودم را بسازم» و «فهمیدن این‌که تغییر جنس، بیش از آن‌که مشکل‌گشا باشد، مشکل‌آفرین شده است، دشوار بود».

این همچونان شوک‌آور بود چراکه با تغییر نوع برخوردها در دو دهه‌ی گذشته، یک چیز برای ایلان ثابت ماند و آن دیدگاهی است که هویت جنسیتی را بنیادی می‌داند.

«من باور داشتم که زن هستم و این هرگز تغییر نخواهد کرد. زمان‌هایی بود که با خودم می‌گفتم که شاید اشتباه فهمیده‌ام و درواقع، باید مرد باشم. ایده‌ی جنسیت سیال (fluid gender) از دیدگاه آگاهی عمومی به‌نسبت جدید است، اما این ایده در حقیقت در دهه‌ی نود میلادی هم وجود داشت».

«من به این نتیجه رسیدم که می‌توانستم بدون این‌که بدنم را تغییر دهم بسیار بهتر با مشکل‌هایم روبه‌رو شوم چراکه آن تغییر، دشواری‌های بیشتری را به وجود آورده است.

تغییر جنسیت مجدد و بازگشت به جنس نخستین، به‌اندازه‌ای‌که انتظارش را دارید غیرعادی نیست، اما به دلیل‌های زیادی این موضوعی پنهان است و جامعه‌ی ترنس علاقه‌ای به صحبت در این‌باره ندارد».

اکنون او فکر می‌کند که در تغییر جنسش عجله کرده است توسط راهنمایی انسان‌هایی که نیت خوبی داشتند، اما درنهایت، راهنماهای خوبی نبودند.

او می‌گوید: «من تنها فرزند خانواده هستم و در اوهایو (Ohio) بزرگ‌ شدم. زمانی‌که جوان بودم مورد قلدری‌های زیادی قرار گرفتم؛ باهوش اما از لحاظ بدنی ضعیف‌بودن باعث شد من با عنوان باهوش و بی‌عرضه مورد تبعیض قرار بگیرم که این مساله، به خشونت‌های زیادی ختم شد. از حدود شش‌سالگی درباره‌ی دختربودن شروع به خیال‌بافی کردم چراکه دختربودن امنیت من را به همراه داشت و من را از جایگاهم در کف سلسه‌مراتب مردانه دور می‌کرد».

«این احساس‌ها زمانی‌که به بلوغ رسیدم به بخشی از تمایلات جنسی من تبدیل شد و من برخی آشفتگی‌های جنسیتی (gender dysphoria) را تجربه کردم. از طرفی من به زنان هم کشش داشتم و این کشش، خیلی گیج‌کننده‌ بود. در دوران دبیرستان دوست‌دخترهای زیادی داشتم و آشفتگی جنسیتی من کاهش یافته بود تازمانی‌که به دانشگاه رفتم. در آغاز، با هیچ زنی آشنا نشدم؛ درنتیجه، همه‌ی احساسات جنسیتی من بازگشت. حال که به گذشته نگاه می‌کنم، به نظرم دلیلش آن بود که من به‌عنوان یک دانشجوی سال اول آمده بودم تا در پایین گروه قرار بگیرم که بر اعتمادبه‌نفس من هم تأثیر گذاشت».

مرکز مشاوره‌ی دانشگاه او را به یک کلینیک جنسیت (gender clinic) معرفی کرد و این، آن زمانی بود که او فهمید، افراد دیگری هم با احساسات مشابه او وجود دارند.

«این، یک انقلاب بود؛ این‌که دیگران هم این احساسات را داشتند و من می‌توانستم با آن‌ها ارتباط برقرار کنم بسیار خوشحال کننده و الهام بخش بود».

اما اکنون او فکر می‌کند از آن زمان بود که کارها شروع به‌اشتباه‌پیش‌رفتن کرد.

«من به روانشناس گفتم که می‌خواهم زن باشم اما چیزی درباره‌ی موضوع‌های دیگر مانند مورد-قلدری‌قرارگرفتن به او نگفتم. در آن زمان نمی‌دانستم که قلدری هیچ ربطی به مسایل جنسیتی من ندارد، اما او هم سوال‌های عمیق‌تری از من نپرسید. بنابراین، به خودم گفتم که من این هستم، این کسی است که می‌خواهم باشم و آن‌ها گفتند بسیار خوب و تنها پس از دو جلسه‌ی مشاوره به من هورمون داده شد که در حقیقت روش خوبی نبود».

«من جوان بودم و در آن زمان جوان‌های اندکی در حال تغییر جنس بودند، اما شبیه یک زن دیده‌شدن آن‌قدرها هم سخت نبود و توجه مثبت به من شروع به زیادشدن کرد. این در حالی بود که هورمون‌های زیادی به من داده شد که احمقانه بود. ما آن‌گونه کارها را دیگر انجام نمی‌دهیم، اما زمانی بود که من روزانه چیزی معادل هفده قرص جلوگیری از بارداری مصرف می‌کردم و این احساس را داشتم که مغزم دیگر درست کار نمی‌کند و این‌ها هیچ کمکی هم به اختلال آشفتگی (dysphoria) من نکرد. من دستان بسیار بزرگ و فکی بزرگ داشتم. بنابراین من همچونان مشکل نفرت از عضوهای بدنم را با خود داشتم».

زمانی‌که ایلان به والدینش گفت که ترنس است، آن‌ها خیلی از او حمایت نکردند. با این وجود پدر او نسبت به مادرش حامی بهتری برایش بود. متأسفانه پدرش پس از مدت کوتاهی درگذشت.

«من نسبت به نگرانی‌ای که برای پدرم ایجاد کرده بودم کاملن آگاهی داشتم. مادرم همیشه با تغییر جنس من مخالف بود. در بیست سالی که تغییر جنس داده بودم تنها دو بار او را دیدم. او هیچ‌گاه به این باور نرسید که من می‌توانم یک زن باشم. ما هم‌چونان به شکل مداوم از طریق تلفن با هم در ارتباط بودیم، اما رابطه‌ی ما تنش زیادی داشت. گفتن تغییر جنس برای بار دوم به او بسیار دشوار بود چراکه این کار به شکلی به این معنا بود که حق با او بوده است؛ هرچند که از آن زمان رابطه‌ی ما بهتر شد».

پی‌بردن به این‌که او اشتباه کرده است، روند بسیار آهسته‌ای داشت. «نمی‌توانستم با دیگران ارتباط برقرار کنم و درنهایت، برای فهمیدن دلیل ناتوانی در برقراری ارتباط با دیگران و ناراحت‌کننده‌بودن بدنم، مشاوره را شروع کردم. دست آخر، به این نتیجه رسیدم که بخش بزرگی از این مشکل به تلاش من برای معرفی خودم به‌عنوان یک زن بازمی‌گردد که برای بدنم غیرطبیعی بود. شانه‌هایم را به داخل جمع می‌کردم، باسنم را بیرون می‌دادم و کارهایی را انجام می‌دادم که خارج از حرکت طبیعی بدنم بود. واردشدن استرس و تنش بر بدنم نتیجه‌ی این کارها بود و آن زمانی بود که به اشتباه‌بودن این تغییر جنس پی‌بردم. این روندی طولانی بود و مشخص شد که مشکل من در مردبودن، احساس ناامنی‌کردن و در سن کم مورد قلدری قرارگرفتن ریشه‌دارد. مصرف استروژن را متوقف کردم و شروع به استفاده از تستسترون کردم».

انزوای ناشی از «باز-تغییر-به-جنس»۱ (detransitioning) یا همان تغییر جنسیت مجدد به جنس نخست سخت بود. آن‌طور که آن بلاتکلیفی او را به‌ستوه آورده بود. «برخی از دوستانم نتوانستند با این موضوع کنار بیایند و بعضی از آن‌ها من را حمایت کردند، اما رابطه‌ی من با دوستانم قطع ‌شد چراکه من از نظرهای زیادی به آدم متفاوتی تبدیل شده بودم؛ تغییر به جنس اولیه (باز-تغییر-جنس) به دلیلی تبدیل شد که ارزش‌هایم را مورد پرسش قرار می‌داد. به غیر از اینترنت، با انسان‌های کمی درباره‌ی گذشته‌ام راحت صحبت می‌کنم، اما این اوضاع، در حال تغییر است چراکه من فکر می‌کنم راز نگه‌داشتن تغییرجنس/تغییر به جنس نخستین به احساس شرم در من منجر شده است».

ایلان دانشجوی روانشناسی است و هدفش رسیدن به درجه‌ی دکتری است: «من به ادامه‌ی کار در این موضوع علاقه‌مند هستم هرچند که از لحاظ عاطفی چالش‌برانگیز است. به‌خصوص به این دلیل که اکنون در روانشناسی جنبش بزرگی به‌سمت ترویج و حمایت از حقوق ترنس (trans rights) و موضوع‌های مرتبط با ترنس وجود دارد. گاهی انتقاد پیرامون هرگونه موضوع مرتبط با ترنس در آن فضا می‌تواند دشوار باشد، اما من از هر راه ممکن به کمک به افراد دارای اختلال آشفتگی علاقه‌مند هستم».

«یکی از چالش‌های من این است که با توجه به روندهای درمانی‌ای که تحت‌تاثیر آن قرار گرفته‌ام، دشواری‌هایی در زمینه‌ی دوست‌یابی، ناتوانی در بچه‌دار شدن و هم‌چونان مشکل‌داشتن در به‌دست‌آوردن یک تعادل هورمونی مناسب دارم. عضویت در جامعه‌ی روانشناسی‌ای که در حال حاضر حامی تغییر جنس است و هم‌زمان یکی از معدود منتقدان بودن، آسان نیست».

با وجود (یا شاید به‌دلیل) تغییرهای زیاد و ناملایمت‌های فراوانی که در طی بیست سال گذشته در زندگی‌اش داشته است، آرزوهایش به شکلی باورنکردنی پیش‌پاافتاده هستند. «من واقعن دوست دارم که با یک نفر باشم و زندگی آرام و خوبی داشته باشم، شغلی الهام‌بخش و شریکی دوست‌داشتنی داشته باشم. با مردان و زنان رابطه‌هایی داشته‌ام اما هیچ‌گاه به ازدواج یا داشتن شریکی پایدار ختم نشده است. از این‌که فرزندی ندارم و نمی‌توانم فرزندانی از خون خودم داشته باشم افسوس می‌خورم. این چیزی بود که قدرش را هنگامی که جوان‌تر بودم ندانستم، اما حالا احساس می‌کنم که چیزی در زندگی‌ام گم‌ شده است».

او کاملن به وارونگی موقعیتش آگاه است؛ در آغاز، تغییر جنس درزمانی‌که کم‌ترین حمایت برایش وجود داشت و اکنون تغییر به جنس نخستین درزمانی‌که تغییر جنس کاملن پذیرفته شده است، اما تغییر به جنس نخستین کم‌تر مورد پذیرش است.

«افراد زیادی را در ارتباط با تغییر به جنس نخستین نمی‌شناسم و بیشتر کسانی که درگیر این روند هستند زن به دنیا آمده‌اند و آن‌ها هم اجتماع مربوط به خودشان را دارند. تنها چند مرد را می‌شناسم که می‌خواهند به جنس نخستین تغییر کنند و با آن‌ها هم صحبت کرده‌ام و فکر می‌کنم قدم بعدی برای ما هم ایجاد اجتماع خودمان باشد».

تغییر به جنس نخستین دردهایی را با خودش به همراه آورده است؛ به‌ویژه چونان‌که او احساس می‌کند، آزادی عمل زیادی در انتقاد از موضوع تغییر جنس وجود ندارد.

«منتقدبودن در ارتباط با موضوع‌های مرتبط با ترنس در روانشناسی به‌طور قطع به معنای مخالفت با حقی است که پذیرفته‌ شده است. احساسی داشتم که گویا برای مدتی طولانی درگیر نبردی دایمی بودم، اما این‌گونه به‌نظر می‌رسد که افراد زیادی درباره‌ی تغییر به جنس نخستین شروع به صحبت کرده‌اند و پزشکان زیادی هستند که برای درمان اختلال آشفتگی به راه‌های جایگزین دیگری هم علاقه‌مند هستد. در آغاز فکر می‌کردم که یکی از اندک افرادی هستم که بر روی این موضوع کار می‌کند، اما اکنون احساس متفاوتی دارم».

منبع: The Guardian

۱- تغییر به جنس نخستین و یا detransitioning به روند بازگرداندن جنسیت اول فرد گفته می‌شود. به عنوان مثال کسی که مرد به‌دنیا آمده، سپس جنس خود را به زن تغییر داده و پس از آن دوباره عمل تغییر جنس به مرد را انجام داده است.
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله