مگر نه این‌که آدمی در پی جاودانگی است؟ و مگر نه این‌که جاودانگی در بودگی و نه در تملک است؟ در بودن و یکی‌بودن؟

پس این‌طور می‌توان گفت که برداشتن هر مرزی ما را به آن تعریفی از جاودانگی نزدیک می‌کند که نه در تملک خود را اسیر می‌کند و نه به انحصار در می‌آید بلکه جاودانه‌بودن را در بی‌کرانگی بازمی‌آفریند. این برداشتن، می‌تواند ما را در موقعیت برابر و نه برتر بنشاند. این بی‌مرزی برای گروهی ترسناک است که از حضور دیگری است که من‌اش قدرت می‌یابد.

این «من» مرز دارد. این «من» تمایل دارد تا «دیگری» را تولید کند به‌این‌دلیل‌که در تولید مرز و هم‌زمان در تولید دیگری، ضمانت برساخت «من» پنهان است.

این «من» دیگری‌پرور، مرز دارد، تعریف دارد، طبقه دارد، خون اصیل دارد، جایگاه دارد و «من» بزرگ دارد یعنی‌این‌که می‌تواند به‌دقت بگوید که مرزهایش کجا هستند. برای همین است که رویای یگانگی، رویای بدون طبقه، بدون خون مقدس، بدون نژاد برتر، بدون دین موعود و بدون قضیب بزرگ‌وار او را می‌هراساند.

برای همین است که نه‌تنها مرزهای خود را تشدید می‌کند بلکه از ما – همان دیگری موهوم – هم می‌خواهد تا مرزهایمان را دقیق و مستحکم کنیم و اگر نکنیم؟ اگر ما مرزهایمان را دقیق و مستحکم نکنیم، او دشمن می‌سازد، دیگری می‌سازد تا خط آتش را مرز تمییز بداند.

به‌عبارت‌دیگر، از آن‌جایی که تعریف من‌اش، وابسته به تعریف آن «دیگری» است، نمی‌تواند حتا اگر بخواهد هم ما را به حال خودمان بگذارد و حتا نمی‌خواهد که این به‌خودوادادگی اتفاق بیفتد.

حقوق جنسی و حقوق جنسیتی نه‌تنها از حقوق اساسی هر فرد انسانی هستند، بلکه پایه‌های هویتی و هستی‌شناختی هر فرد را مورد پرسش قرار می‌دهند. سرراست‌تر این‌که همان‌طور که در مواجهه با هویت جنسیتی و گرایش جنسی، نخستین واکنش بی‌واسطه، عریان است و حریم خصوصی را نشانه می‌رود، به همان نسبت و از سوی دیگر، فرد صاحب واکنش را عریان می‌کند و تا خصوصی‌ترین لایه‌هایی پیش می‌رود که هستی و هویت فرد را برمی‌سازند: بخوانید همان مرزهای تولیدکننده‌ی من و بدانید وقتی با گوشت و پوست در مقابل این «من» ایستاده‌اید، در حال تعرض به ذات «من»ی هستید که برایش زحمت کشیده شده است.

این‌طور می‌شود که حضور بی‌تقید به مرزهای تولید دیگری، برای منیت خطرساز می‌شوند پس به‌جستجوی قارچ‌های سمی باید برآمد.

آن‌چونان‌که «رالف والدو امرسون» (Ralph Waldo Emerson) در شعر خود این‌طور تسلا می‌دهد که آن‌چه نمی‌شناسید و نام دارد، می‌تواند به حوزه‌ی «من» وارد شود. پس نگران نباشید و نخستین گام را برای مرزگشایی بردارید و نخستین گام در این راه، نام‌نهادن بر چیزهایی است که نمی‌شناسید. آن‌جا که می‌گوید:

«علف هرز چیست؟

گیاهی است که هنوز فایده‌هایش کشف نشده است.»

چونین است که راه بر تبارشناسی چیزها باز می‌شود. به‌این‌ترتیب، برای تخفیف هراس و اطفای حریق، «دیگری» بی‌ریخت را به قالب آن‌ چیزی در می‌آورد که می‌شناسد. و در این مسیر است که «من» را به‌سوی «دیگری» پیش می‌رانیم، به‌سمت نام‌نهادن چیزها.

آن حضور موهومی که کوییر، همجنسگرا، دوجنسگرا، تراجنسی، میان‌جنسی و … می‌نامیم‌اش چه می‌تواند باشد؟ یک لحظه چشم‌ها را که می‌بندی بی‌اختیار یک واژه می‌آید: کوییر و بعد مصداق آن توی ذهن چیست؟ یعنی کوییر توی ذهن ما انعکاس چه واژه‌ای را ایجاد می‌کند؟ آیا ما مدام در حال تولید «من» بزرگ‌وار هستیم و با هر برچسبی که می‌آید، «من» را فربه‌تر و نیرومندتر می‌کنیم؟

پرسش بعدی و اساسی این است که مرز خروج از «من» دگرجنسگرامحور پدرسالار کجاست؟ کوییر چطور قرار است فکر کند؟ کوییر قرار است منظرگاه عمومی را در زرورق و دوباره تحویل دهد؟ او چه ارزش افزوده‌ای را به این کالا می‌دهد؟

این‌بار چشم‌ها را باز کنیم.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله