پرداخت جدی به مسایل اقلیتهای جنسی در هر قالبی که باشد در جامعهی جنسیتزدهی ایرانی نیازمند شهامت است. بهتازگی دو نمایش با نامهای «خودکار بیکار» به کارگردانی سامان ارسطو و «آبی مایل به صورتی» اثر ساناز بیان، با محوریت مسالهی ترنسکشوالیتی بر روی صحنه رفتند. جدای از نوع پرداخت این دو اثر، ساخت چونین آثاری را میتوان اتفاق مبارکی برشمرد.
نمایش آبی مایل به صورتی درحالی دیپلم افتخار و تندیس جشنوارهی فجر امسال را از آن خود کرده است که از امتیازهایی چون پوشش رسانهای چشمگیر و تبلیغات گسترده برخوردار بوده است. مهجورماندن نسبی خودکار بیکار و مهمترازهمه، همزمانی اجرای این دو نمایش، خواهناخواه مخاطب جدی و پیگیر تئاتر را در مقام مقایسه قرار میدهد. بااینحال، این دو اثر در ذات با یکدیگر تفاوتهای بنیادینی دارند و شاید تنها اشتراک موضوعی بتواند مقایسهی این دو اثر را توجیه کند.
نخستین و ریشهایترین تفاوت میان این دو نمایش، به تفاوت در نگاه سازندگان این دو اثر بازمیگردد. نگاه بیرون از گود (Outsider perspective) ویژگی اصلی روایت ساناز بیان در آبی مایل به صورتی است. این دیدگاه که نزدیکی زیادی به گفتمان رایج حکومت و سیستم پزشکی در ایران دارد، تلاش میکند با تاکید بر تفاوتهای زیستشناختی (بیولوژیک) افراد ترنسکشوال، جداسازی آنها از «اکثریت بههنجار» و تاکید بر اینکه آنان قربانیان «اشتباه طبیعت» هستند، در مخاطبان احساس همدلی و پذیرش را نسبت به افراد ترنسکشوال ایجاد کند. برای نمونه، در قسمتی از نمایش، یکی از شخصیتها که خود هم ترنسکشوال است، میگوید که «خدا موقع آفریدن ما شوخیاش گرفته» [نقل به مضمون]. در قسمت دیگری از همین نمایش آنجا که به معرفی ترنسکشوالیتی پرداخته میشود یا دربارهی تاثیر استرس زمان جنگ در بارداری سخن به میان میآید، سازندهی آبی مایل به صورتی با تاکید برعلتهای زیستی، به حس غرابتی که مخاطبان غیر اقلیت جنسی و جنسیتی دربارهی ترنسکشوالها دارند، خواسته یا ناخواسته دامن میزند.
ساناز بیان با این روایت، بیش از آنکه تصویری انسانی و قابل لمس از این دسته از افراد جامعه ارایه دهد، آنها را موجوداتی عجیب و غریب معرفی میکند. او حتا زمانیکه میخواهد بر روی عامل محیط دست بگذارد هم متوسل به کلیشههای منسوخ روانکاوی (مانند مرگ مادر در دوران کودکی در مورد شخصیت مجید یا همان شهرزاد) میشود. بهاینترتیب، بهطور غیرمستقیم این پیام را به مخاطبان منتقل میکند که ترنسکشوالها کودکی تاسفبار و تراژیکی داشتهاند (این دیدگاه بهویژه در بخشهایی که توسط دایی شهرزاد (مجید) روایت میشوند، آشکارتر است). هرچند بیان کوشیده است تا با استفاده از تعدد شخصیتهای ترنسکشوال در داستانش، خود را از اتهام نگرش تکبعدی مبرا کند. بااینوجود، این تعدد در برخی موارد، پرداخت شخصیتها را سطحی و شتابزده میکند و تنها صحنه را شلوغ میکند. بهطوریکه با حذف برخی شخصیتها و حتا دیالوگهای آنان، هیچگونه خللی در روند کلی داستان ایجاد نمیشود.
یکی از ضعیفترین بخشهای این نمایش را میتوان معرفی و حضور شخصیت تاریخی «مریمخاتون ملکآرا» دانست که مشخص نیست حضور این شخصیت بهدلیل نوعی ادای دین شخصی کارگردان به این شخصیت تاریخی بوده است یا کارگردان این فرصت را غنیمت شمرده است تا با تمجید از فتوای آیتالله خمینی، به تسهیل روند ساخت و اعطای مجوز برای نمایش خود کمک کند.
تعدادی از دیالوگها در نمایش بیان، سفارشی به نظر میرسند. برای نمونه، آنجا که به اشتباه، ادعا میشود که ایران یکی از معدود کشورهایی است که در آن، افراد پس از جراحی تطبیق جنسیت، حق دارند مدارک هویتی خود را تغییر دهند! به نظر میرسد بیان نمیداند که در کشورهایی مانند آلمان، کانادا و حتا پاکستان هم ترنسکشوالیتی یک حالت گذار از جنسیتی به جنسیت دیگر یا یک اختلال نیست بلکه یک هویت بهرسمیتشناخته شده است. حال آنکه در ایران جنسیت سوم بیمعناست و افراد ناگزیر هستند که خود را در یکی از دو ظرف زن یا مرد بگنجانند تا بتوانند از حداقل حقوق شهروندی برخوردار باشند.
نکتهی دیگری که در نمایش آبی مایل به صورتی توی ذوق میزند، بازتولید کلیشههای جنسیتی است. انتساب رنگها به جنسیتها و اغراق در نمایش مردانگی و زنانگی هنجارین جامعهی مردسالار در شخصیتهای ترنسکشوال از جملهی این موارد هستند. ترنس-مرد داستان (با بازی نسیم ادبی) در جایی میگوید که »با اولین مردی که راضی شد با یه زن موکوتاه ازدواج کنه، شوهر کردم!«.
شوخیهای جنسیتزده در دیالوگها کم نیستند؛ شوخیهایی که مخاطب عام را به خنده وامیدارند و مخاطب خاص را متآسف میکنند. مهمترین شیوهی اثرگذاری در کار ساناز بیان، اثرگذاری از طریق دراماتیزهکردن است. نمایش ساناز بیان در ارایهی دیدی انتقادی، ایجاد پرسش و بهچالشکشیدن کلیشهها ناموفق بوده است. با وجودی که اثر خانم بیان بیشتر دیالوگمحور است تا مبتنی بر اجراگری (Performance) و با توجه به اینکه بازیها در حد متوسط و قابلقبول هستند، ولی نمایش خوشساخت از کار درنیامده است چراکه پرداخت دو شخصیت ترنسکشوال با بازی محمدهادی عطایی و نسیم ادبی در حد یک تیپسازی کلیشهای باقی میماند. با تمام اینها، صحنهآرایی، ردیفشدن پلکان در زیر نورهای موضعی و روایت غیرخطی را میتوان از جملهی نقطههای قوت کار بیان برشمرد.
خانم بیان با پرداخت سطحی به موضوعهای جانبی (همانند مسالهی تنفروشی زنان یا بیناجنسیها (هرمافرودیتیسم)) از تمامی ابزارهای ممکن برای جذب مخاطبان و نشاندن آنها بر سکوهای نمایش دوساعتهاش و دراماتیزهکردن داستان بهره میگیرد. بااینوجود، کار او بیشتر عواطف انسانی مخاطبان را (مانند شفقت) برمیانگیزد و از این سطح فراتر نمیرود.
ادامهی مطلب در بخش دوم: